داستان باران آرام باش ، توکل کن ، تفکر کن ، سپس آستینها را بالا بزن ، آنگاه دستان خداوند را می بینی که زودتر از تو دست به کار شده است |
|||||||||||||||||
دو شنبه 6 مرداد 1393برچسب:, :: 9:20 :: نويسنده : باران
سلام دیشب مراسم افطاری دانشگاه م برگزار شد. خدارو شکر مراسم خوبی بود. من با خانم ش با آژانس رفتیم و با خانم ک برگشتیم. خانم ک خیلی مهربونه. دوستش دارم. تنها نکته نگران کننده در این مراسم این بود که از آقای ک تقدیر شد و آقای د به سمت معاونت آموزشی دانشگاه رسید. آقای د دارای مدرک لیسانس و فوق لیسانس رشته ادبیات از دانشگاه تهرانه و خیلی شعر بلده ولی چون متولد 67 من دوست ندارم باهاش کار کنم. آقای ر هم دورادور منو دید و هیچ حرفی هم از مراسم خاستگاری نزد. فکر کنم همه چی کنسل شده. به درک شنیدم که دانشگاه چک های حق التدریس ما رو کشیده. اگر امروز پول بیاد به حسابم ت این تعطیلات خانواده رو میبرم رستوران خدایا یک کاری کن دانشگاه قبل از تعطیلات پول ما رو بده.
نظرات شما عزیزان:
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها تبادل لینک هوشمند برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان آرام باش و آدرس story-of-baran.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد. نويسندگان
|
|||||||||||||||||
|